انسانیت ِِ عاشق

ساخت وبلاگ
امروز ریپلای ایمیل جمجمه دردآور استاد رو با نگارش هفتمین مقاله فرستادم.مطمئنم اصلا از دی ماه دانشکده نرفته و اگه رفته اصلا مقالاتمو نخوندههیچ ایمیل سابمیتی دریافت نکردم و این چهل روز واقعا هر روزش با فکر و خیالش خوابیدمو بیدار شدمامیدوارم یه جواب درست و حسابی بهم بده که دارم بخاطر بی توجهش هاش وارد ترم دهم میشماز دیروز هی بخودم میگم ناراحت نباش اینم مثل ارشد میگذره و تموم میشه و هیچی اونجوری پیش نمیره که تو فکر میکردی اما اخر شب یه صدایی توی دلم میگه این مشکل توعه و استاد غم توی نوعی رو نمیخوره و خودت باید پیگیر باشی و جوابشم میاد که میگه تو بدون اجازش که هیچکاری نمیتونی بکنیمحکوم بودن به زور چه سخته.... نه حرفت شنوا داره نه فاعل امری نه ناجی خودت ..................................... + نوشته شده در سه شنبه دهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت توسط زنبور کوچولو انسانیت ِِ عاشق...ادامه مطلب
ما را در سایت انسانیت ِِ عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanbur67 بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 20:08

امسال آخرین'>آخرین دی ماه دانشجوییمه سی و پنجمین سالی که از خدا عمر گرفتمخیلی چیزا واسم عوض شده، خیلی تغییرات کردم، خیلی متفاوت تر از اولین تولدی هستم که چهار سال قبل دوره دانشجویی تو خوابگاه کنار بچه‌های واحد 2 گذروندمخیلی بزرگ شدم و خیلی ها رو ترک کردم و قراره بکنمروزای خاصی گذروندم، آدم عمیق تری شدم و البته کم حوصله ترسی و پنج سالگی خیلی عجیب و غریبه و من پخته تر از سالهای گذشته واردش شدمدیگه از خیلی از آدما، مسائل و دلخوری ها راحت میگذرم دیگه محکم تر روی تصمیماتم پافشاری میکنم و قاطع تر و با عزت نفس ترمدیگه تموم شدنا اذیتم نمیکنه، سکوت و تنهایی رو بیشتر دوست دارم، حال خوب و آرامش جمعی برام باارزش تر از خیلی از آدماستچیزی که خوشحال‌ترم میکنه اینه که وقتی به عقب نگاه میکنم از هیچکدوم از تصمیماتم پشیمون نیستم، بخاطر هیچ نشدنی ناراحت نیستم، من درست جایی هستم که باید باشمسی و پنج سالگی دانشجویی من دوستت دارمبرام مملو از خوش شانسی باش لطفا + نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط زنبور کوچولو انسانیت ِِ عاشق...ادامه مطلب
ما را در سایت انسانیت ِِ عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanbur67 بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 14:12

جمعه ای که گذشت حدود ساعت یک شب دکتر ایمیل زد که: مقاله ای با فلان رویکرد را بنویسید! اونم در ریپلای ایمیلی که هفته اول دی بهم گفته بود زود تند سریع مباحث فلان موضوع رو با مستندات و مقاله هاش بنوس و برام بفرست و من ظرف یک روز انجامش داده بودم و در تمام این مدت هر روز ایمیلامو چک میکردم که شاید مقاله مو سابمیت کرده باشه!!! غافل از اینکه دکتر کل دیماه رو تا الان درگیر امتحانات پایه ابتدایی دوقوهاش بود :(دکتر کلا داره وقت منو هدر میده و تموم تلاشای ترمی که گذشت رو به فنا داده تا الان...از لحظه ای که ایمیلشو دیدم تا دیروز بخش فوقانی جمجمه ام درد میکرد... یه جور سردرد تنشی ناشی از گیر عجب انسان بی خیالی افتادم....خیالی نیست اینم مقاله میشه هفتمین مقاله ای که از پارسال نوشتم و چهارمین مقاله ای که با نظر خودش خواهد بود ولی آیا اون سه تایی که دستش هست رو مگه خونده و سابمیت کرده اصلا؟ خیرررررررچالش کار کردن با دکتر از چالش مصاحبه های قبولی و پاس دروس و آزمون زبان و جامع و دفاع پروپزال سخت تر بود .... گاهی میگم خدا چقدر علاقمنده صبر منو با آدما امتحان کنه و من در این مسیر عفت کلامم رو دیگه از دست دادم البته تو دلم...!روزای دی ماه برام روزای سختی توی زندگی شخصیم بود... الانم ناراحتم اما تلاش میکنم خوب به نظر برسم چرا که همیشه برای من تظاهر به قوی بودن عین درمان ضعف میمونه... یه جور امید واهی... این مقاله هم باشه یادگاری از رهایی بعد چهار سال + نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم دی ۱۴۰۲ ساعت توسط زنبور کوچولو انسانیت ِِ عاشق...ادامه مطلب
ما را در سایت انسانیت ِِ عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanbur67 بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 14:12

طبق برنامه ریزی هام باید تا آخر آذر دوتا مقاله ای (۵ و۶ امین) که از مهر استارتشو در جوار استاد زدم تحویل میدادم که دوشنبه این اتفاق افتاد، بالاخره آخرین نسخه خودم به همراه داده ها تحویل شد و دکتر گفت برگردم خونه چون خودش دو هفته ای نمیاد دانشگاه و مطالعه این دو مقاله برای سابمیت براش دوماه طول میکشه!!!!خبر خوبش اینکه مقاله ریجکت شده (١) رو بعد از سه ماه بالاخره اصلاح کرد و آماده سابمیت جدید هست... امیدوارم زودتر ازین دوتا پذیرش کیو وان بگیره و بتونیم بریم واسه ادیت متن رساله...دکتر یه ایده دیگه داد واسه مقاله ٧ ام گفت برو تو این مدت اینو بنویس، اما من در کنارش میخوام متن رساله رو تکمیل کنم، با توجه به شناختی که از سال گذشته تا امسال در مورد حرفها و برنامه ریزی های دکتر بهش رسیدم اینه که خودم دست به کار بشم و منتظرش نمونم... امیدوارم برنامه های زندگی عادیم اجازه بدن که در کنارش به این اهداف برسم و تا پایان سال ریتم موفقیت آمیزی از نگارش های مقاله و رساله رو طی کنم.ورکشاپی که یکماهه منتظرشیم به دلیل بهانه های مدرسش هنوز برگزار نشده و احتمالا آنلاین برگزار بشه، اینم خودش یه پست جای صحبت داره! ضمناً اینمدت دوتا کتاب "کیمیاگر" و "مسئله مرگ و زندگی" رو به لطف دکتر شیرین خوندم... به امید خدا شب یلدای امسال رو خونه خواهم بود... + نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۲ ساعت توسط زنبور کوچولو انسانیت ِِ عاشق...ادامه مطلب
ما را در سایت انسانیت ِِ عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanbur67 بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 15:08

دوشنبه هفته قبل:صبح ساعت 9 جلوی درب اتاق دکتر بودم. در زدم اما صدایی نشنیدم. دستمو روی دستگیره فشار دادم دیدم قفله. نشستم توی راه رو و گفتم همین الانا دیگه میاد... اینم عاقبت دانشجویی که بدون هماهنگی مجبوره مچ استاد رو بگیرهیه ربعی نشستم و توی ذهنم داشتم موضوعاتی که قراره در موردشون صحبت کنم رو مرور میکردم و این وسطا با خودم میگفتم خداکنه دیگه تغییری توی طرح آزمایشات نده...یهو حس کردم صداش توی گوشم پیچید.. فکر کردم شاید پایین راه پله هاست و داره میاد بالا... بعد دیدم نه کسی نبود.. گفتم شایدم توی اتاق بود داره تلفنی بلند صحبت میکنه دوباره رفتم جلو درب رو چک کردم اما نبود...مجدد نشستم روی صندلی راهرو و دیدم صداش خیلی نزدیکه... بلند شدم و پشت درب آزمایشگاه گوش وایستادم دیدم بله اینجاست.. !!!! آخه این تایم کلاس نداشت اینجا چرا؟ شاید ساعت کلاسا رو جابجا کردن یا بچه ها ارائه دارن ...خلاصه همونجا کمین زدم... یک ساعت گذشت.. دکتر اومد از آزمایشگاه بیرون و من یهویی جلوش ظاهر شدمم.. خودم دیگه خندم میگیره ازین موش و گربه بازیا ولی مجبورم چون نمیشه باهاش هماهنگ کرد تجربه ثابت کرده جاخالی میده و نمیاد...خلاصه طبق معمول شوکه شد... گفت عه رسیدن بخیر... گفتم ممنون وقت دارید یا نه؟ گفت بیا تو اتاقم بشین من یه آب جوش بردارمو بیام... در رو باز کرد اما من به رسم ادب داخل نرفتم.. مثل سربازهای خبردار موندم جلو در تا خودش اومد... خلاصه نشستیم و گوشیشیو چک کرد و شروع کرد روی میکفروفون به تماس با اپراتور در بورس و از حذف واحدهای سهامش میپرسید که چرا پولش به حساب ننشسته...و منی که مشغول باز کردن لپ تاپ و آماده کردن برگه سوالاتم بودم توی دلم میگفتم خدایا من به چیا فکر میکنم این کجای کاره... دلم ب کی خ انسانیت ِِ عاشق...ادامه مطلب
ما را در سایت انسانیت ِِ عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanbur67 بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 21:53

از سه هفته ای که رفتم خوابگاه تا الان که دو هفته هست خونه ام کلا مریض بودمیعنی قشنگ میتونم این ترم مرخصی سرماخوردگی و آنژین و اینا بگیرممستنداتشم ویزیت های دکتری که رفتم و قیافه زارم بخاطر دوماهی ه دارم انواع آنتی بیوتیک ها رو میخورمکارای مقاله به سختی پیش میرهیا خوابم بخاطر داروها یا بیحالم بازم بخاطر داروهااین ترم عجیب درگیرم با سلامتیم ... سومین باریه که توی دوماه بدنم درگیر عفونت میشه...اینم شانسم + نوشته شده در پنجشنبه هجدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت توسط زنبور کوچولو انسانیت ِِ عاشق...ادامه مطلب
ما را در سایت انسانیت ِِ عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanbur67 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 15:09

ماه قبل که خوابگاه بودم و خیلی درگیر کارای نرم افزار جدید و مقاله ریجکت شده و اصلاحیه و طرح های جدید استاد واسه ایده گیری و نوشتن های پنج و شش باره به همراه کلافگی و سرماخوردگی و از صبح که بیدار میشدم تا شب درون دنیای خودم بودم و جسمم فقط بین بچه های اتاق پرسه میزد( فکر میکردم هیچکسی درکم نمیکنه و من خیلی توی کارام به بن بست خوردم و هیچکس نمیدونه کجای کارم و چرا گیر کردم و کلی گلایه دیگه توی ذهنمشیرین (پست داک روانشناسی) بعدا بهم گفت هفته ای که سرماخوردی خیلی معصوم تر از روزی بودی که دیدمت و شبا که توی خواب ناله میکردی ولی صبح ها با لبخند کلافه گونه ای بما سلام میکردی به بچه ها گفتم این دختره خیلی قوی تر ازین حرفاست و خیلی درونگراتر از کیس هایی هستی که توی جلسات مشاوره دیدمو چنور (پست داک برنامه ریزی) میگفت تا چیزی ازت نمیپرسیدیم هیچی نمیگفتی و وقتی تعریف میکردی ماجرای کارات و استاد و دانشکده چطور میگذره اونقدر با بیان خوبی تعریف میکردی که ما خودمونو دقیقا توی اون داستات حس میکردیم انگاری با حرفات تصویر میکشی.......و مژگان (پست داک رشته خودم) مدام از سخت کوشی من که کنج هال با لپ تاپم شبانه روزی نشسته بودم و مات بودم میگفت و از روند کارم سوال میکرد....یعنی من فکر میکردم تنهام با اینکه هیچی نمیگفتم اما خیلیا حواسشون بمن بود)"من توی این دو ماه کار شش و هفت نفر رو از راه دور و نزدیک راه انداخته بودم سوالو جوابایی که میتونست بارمالی داشته باشه برای کسی رو رایگان جواب داده بودم مشکلاتی که میتوست گریبان گیر بعضیا بشه رو بی دریغ و سریع حل کرده بودم ولی حس میکردم کسی نیست یه گوشه کارمو بگیره و مشورت کنم. مشورتی که منو به نتیجه برسونه" هر شب که سرمو گذاشتم روی بالشت گفتم خدایای میشه انسانیت ِِ عاشق...ادامه مطلب
ما را در سایت انسانیت ِِ عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanbur67 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 15:09

چهارشنبه صبح در حالیکه نشسته بودم پای لپ تاپ و مشغول جمع و جور کردن جداول آنالیز جدید بودم نوتیف پیام دکتر از اسکایپ رو دیدم و تعجب کردم.. پیامو باز کردم نوشته بود : سلام. رفتید یا اینجا هستید؟ تاریخ دقیق پیک گراف رو بفرستید.هم خوشحال شدم که در حال اصلاح ریجکتی که خودش مسببش شد و هم هل شدم که ای وای من سررسید اطلاعات تز رو توی خوابگاه گذاشتم حالا تاریخ پیک رو از کجا بیارم... رفتم توی فولدر تصاویر میدانی و تاریخو طبق مستندات کارم پیدا و با عکس براش فرستادم گفتم دکتر خونه ام و بزودی واسه مشورت دوتا مقاله ای که دستمه میام...... تشکر کرد و تمامدو روز طول کشید تا استادی که قرار بود توی کدنویسی کمکم کنه پیامامو سین کنه... اینم همون غروب چهارشنبه انجام شد و فعلا ساکته!این هفته رو برای خودم لیمیت کرد به اتمام جمعبندی های مقاله 1 و هفته بعد که خیلی شلوغم و کلی کار شخصی دارم رو اند لاین حضورم توی خونه گذاشتم و تکمیل مقاله 2 که اصن اقبال درستی هم از روز ازل نداشت... خیلی آسونتره ولی دکتر بهم اجازه انجامش رو نداد نمیدونم چرا این موضوع رو ریز میبینه در حالیکه به نظرم خیلی اوکی تر از موضوع سردرگم خودشه...هیچکس نمیدونه دکتر چه آشی از تز من درآورده و هم زده واسه مقاله شدن و پیاز داغشو انقدر زیاد کرده که ریجکت شدهآخه این چه کاااری بود مرد مومن...؟؟؟؟ + نوشته شده در جمعه بیست و ششم آبان ۱۴۰۲ ساعت توسط زنبور کوچولو انسانیت ِِ عاشق...ادامه مطلب
ما را در سایت انسانیت ِِ عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanbur67 بازدید : 26 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 15:09

از مصائب هفته دوم اقامتم در خوابگاه برای تغییرات مقالات بخوام بگم این بود که یک روز پس از شروع کار" از نو " روی مقالم درگیر گلودرد شدماینم به دلیل نبود آنتن داخل ساختمان و دقایق زیادی بیرون موندن برای صحبت با تلفن بود...گلودرد رو توی 24 ساعت اول جمعش کردم اماااا سایر علائم 5 روی گریبان گیرم بود و منم یقه نوشتن مقاله رو ول نمیکردم و باید برای قطع شدن سرفه هم تلاش میکردم بخودم برسم وگرنه استاد تو اتاقش راهم نمیداد البته بخاطر حفاظت از دو قلوهاش ):خلاصه با اون حجم از بی حالی تونستم 60 درصد مقاله اول رو جمع کنم و دومی رو هم 30 درصد آماده کردم اما دیدم نه ! باب دلم نیست هنوز برای ارائه به دکتر!تصمیم گرفتم دومی رو برای دکتر رو نکنم و فردا برای بحث و گفتگو برای بیس مقاله اولم طبق عادت بی خبر برم اتاقش و خواهش کنم نگاهی اجمالی بهش بندازه و نظراتشو قبل از هر گونه نهایی کردنم بهم بگه !از برنامه کلاسی فرداش بی اطلاعم امیدوارم به ترافیک آزمایشگاهش نخورم و موفق بشم نیم ساعتی توی اتاقش رفع اشکال کنم(این هفته فهمیدم مقاله فرشته هم مثل من بعد از 5 ماه داوری اصلاحیه خورد و ریجکت شد/ فهمیدم آیین نامه داخلی دانشگاه ما مجوز دفاع رو به چاپ کیو وان محدود کرده/ظرفیت دوریم از خانواده بیشتر از پارسال ها شده و مثلا انگار دارم تازه بزرگ میشم )مقاله رو اوکی کردم صد بار خوندمش و علائم سرماخوردگیمم رفع کردم . با توکل به خدا بریم برای هفته سوم .... + نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۲ ساعت توسط زنبور کوچولو انسانیت ِِ عاشق...ادامه مطلب
ما را در سایت انسانیت ِِ عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanbur67 بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 15:14

دیروز به کلی امید و با دست پر از نتایج حاصل از تکالیفی که دکتر بهم سپرده بود پا شدم رفتم دانشکده و ساعت 9.15 طبق معمول رفتم اتاقش در زدم و اجازه ورود گرفتمدکتر مثل پیرمردهای خسته از روزگار روی صندلیش لم داده بود و مشغول مانیتور بود (کاراری عقب افتادش دیگه)ساکت نشستم تا کارش تموم شد و گفت بفرمایید در خدمتممنم برگه طویل سوالاتمو بیرون آوردم و همین که اولین سوالو پرسیدم گفت نههه این کارو نکن اینجوری خوب نمیشه گفتم استاد انتخابمونو هفته قبل کردیما الان دارم راجع به جزییات میپرسم و دیدم مکث کرد و هیچی یادش نمیومد !!!!!!!!!!کل طرح آزمایشاتی که باهم هفته قبل به نتیجه رسیده بودیم رو تغییر داد و یسری تکالیف جدید که برم براش حاضر کنم بیارماوندفعه ها میگفت فقط ایمیل بزن دیروز گفت نه پرینتشو بیار و ....40 دقیقعه ای سر طرح آزمایشات بحث کردیم و از فکر کردن اونقدری کلافه شده بود که با مشت دست چشماشو میمالوند سرش رو میخاروند و به پیشونیش ضربه میزد تا جواب سوالاتمو بدهنمیدونم دکتر آلزایمر داره؟ آدم حساسی توی تحقیق هست؟ درگیری فکری شخصی داره؟ هر چی هست اصلا نمیدونه داریم چیکار میکنیم و من ناراحتم که وقتم داره تلف میشه و هیچ اختیاراتی هم برای سابمیت به من نمیده که لااقل من کارمو پیش ببرمآیین نامه داخلی دانشگاه هم بخاطر ارتقای معدلش شرط کیو وان برای نمره کامل دفاع گذاشته و استاد و دانشجو دارن بخاطر خروجی یه تحقیق زجر میکشن در حالیکه نصف مجلات دارن مقالات بچه ها ر وبخاطر آی پی ایرانی ریجکت میکنن و تمامی سایت های ریسرچ پیشرفته فیلتر هست ...دیروز خودمو به این پذیرش رسوندم که من الان باید خودمو دفاع کرده فرض کنم چون صرفا درگیر یکسری قوانین و انحصارهای بیخودی هستم و این معطلی توانایی های من نیست که انسانیت ِِ عاشق...ادامه مطلب
ما را در سایت انسانیت ِِ عاشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zanbur67 بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 15:14